موش کوچولوی ما رفت پیش باباش و گفت :
بابا! این گربه از کجا می فهمد که خانه ما موشها کجاست ؟!
باباش گفت : پسرم دست از این بحثهای بی فایده سیاسی بردار! عاقبت نداره ! این سوالها مال موشهایی است که یا تنشان می خارد و یا سرشان بوی قورمه گرفته .
بچه موش کوچولو بدون توجه به نصایح پدرانه ، اصرار و اصرار که از راز و رمز گربه سر درآورد. از او اصرار و از بابا انکار.
بالاخره بابا به حرف اومد و گفت: عزیزم؛ گربه، شامه تیزی دارد و خوب بو می کشد و از محل حضور ماخبر دار می شود. ضمنا چشمهایش در شب مثل روز کار می کند و گوشهایش هم خیلی حساس است و صدای جویدن ما را براحتی می شنود . اگر بخواهی در امان بمانی باید این چیزها را مراقب باشی و گرنه تا کله چرخ داده ای ، خوردت ! اگر حواست رو خوب جمع کنی صد تا گربه هم نمی تونن پیدات کنن. اما اگه سادگی کنی زود چاتو پیدا می کنه .
بچه موش ساده دل و دهن لق قصه ما رفت مدرسه موشها و ماجرا را برای دوستش تعریف کرد . غافل از این که دیوار موش داره و موش هم گوش داره ! فرداش از دفتر حراست صدا وسیما زنگ زدند به مدیر مدرسه موشها که این موش بازیگوش را بفرستند حراست ! (برای ادای برخی توضیحات و دریافت برخی توجیهات).
موش کوچولوی از همه جا بی خبر ، دو تا گردو از کپل قرض می گیره که با دمبش بشکنه ! چون فکر می کرد به خاطر کشف نقاط قوت دشمن ( یعنی گربه) مورد ملاطفت و تقدیر قرار خواهد گرفت ...
اما بعد از ساعتی که از حضور او در جلسه توجیهی گذشت ؛ متوجه خیلی از مسائل مهم شد:
این که : نباید مرعوب دشمن بشه !
و این که : دشمن جای موشها را نه بخاطر قوه شامه و بینایی و شنوایی ؛ که به خاطر وجود جاسوسان نفوذی پیدا می کنه !
و این که : جاسوسان برای رد گم کردن خود ، سخن از قدرتهای خیالی و این چیزهای گربه می گن.
تازه اینجا بود که فهمید : بابای خودش جاسوسه!